، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

عشق بابا و مامان

یلدا مبارک

سلام دوستان گلم خوبید با تاخیر خیلی زیاد یلدا رو به همه عزیزان تبریک میگم به خاطر کارهای پایان نام ام نمی تونم وبلاگ پسری رو به روز کنم اما خوب ما هم مثل تمام ایرانیان عزیز که این رسم قشنگ رو ر ساله پاس میدارن خونه مامانم اینا بودیم و با عمه های گلم اون شب رو جشن گرفتیم و حسابی به گل پسرم خوش گذشت و البته مامان ارشام جون دوست خوبم با پاپ کورن یه ادم برفی یادم داد که سریع درست کردم و بردم خونه مامانم اینا زهرا جون امیدوارم خوب درستش کرده باشم                                 ...
21 دی 1392

مهمانی

جمعه گذشته رفتیم خونه دایی ایمان و پسرم با چکاوک وامید کوچولو حسابی بازی کرد و آتیش سوزوندند قربون همشون برم ...
14 آذر 1392

حق انتخاب!

چند وقت پیش با گل پسرم رفته بودم خیابون و از اونجا هم یه سری به کتاب فروشی رشد زدیم تا برای پسری کتاب بخرم تو اون شلوغی یکهو دیدم اهورا رو نیست قلبم وایستاد یکدفعه دیدم از پشت یک قفسه بیرون اومد و گفت مامانی من اینو انتخاب کردم مردم و زنده شدم بغلش کردم و خندیدم و افتخار کردم به پسرم که خودش تونست بین اون همه کتاب یکی رو انتخاب کنه بدون اینکه بقیه رو بهم بریزه اما وقتی قیمت کتاب رو نگاه کردم نظرم برگشت اخه گرون بود با اون قیمت سه تا کتاب میتونستم براش بخرم اما خوب چه میشه کرد پسرم سلیقه اش گرونه دیگه اصلا هم راضی نشد بزاره سر جاش منم مجبور شدم بخرمش دیگه وقتی از کتاب فروشی اومدیم بیرون من این شکلی بودم و پسری این شکلی قربونش برم الهی مبا...
9 آذر 1392

اهورا و ماشین جدید

جمعه دعوت مامان جون بودیم مثل همیشه با غذاهای خوشمزه مامان پز دایی انوش هم اومده بود و برای پسرم یه ماشین شارژی هدیه اورد پسری خیلی خوشحال شد و حسابی ذوق کرد جا داره از دایی مهربونم تشکر کنم و بگم خیلی دوستش دارم ...
27 آبان 1392

این روزها

این روزهای پسری به پارک رفتن میگذره چون اب و هوای اهواز خوب شده و جون میده برا بیرون رفتن                        اهورا و گلبرگ جون  اهورا و پدر در پارک شهرک نفت ...
24 آبان 1392

پسری خوشتیپ من

 6 آبان عروسی پسر دایی مامان وبابا بود و منم برا پسرم یه دست لباس خوشکل خریدم که مثل ماه شده بود و خلاصه تو عروسی شکار فیلم بردار شده بود این گل پسر جنتلمنم  ...
18 آبان 1392

سالگرد ازدواج

16آبان سالگرد ازدواجمون بود جا داره همین جا به همسر و عشق زندگیم یه دنیا تبریک بگم و بهش بگم خیلی دوستش دارم و خدا رو برای داشتنش هزاران بار شکر میکنم   اینم کیکی که خودم پختم خیلی خوشمزه شده بود اینم گلهای بود که همسری از باغچه رستورانی که رفتیم برام چید اخه من خیلی خوشم اومده بود اما فکر نمیکردم که بره و بچینشون عشق همسری قلمبه شده بود نمیدونست چی کار کنه خوب شد باغبون ندیدمون ...
18 آبان 1392

سلامی دوباره

سلام دوستان عزیزم با تاخیر همیشه گی برگشتیم من و گل پسرم خیلییییییی دلمون تنگ شده بود اما امان از این گرفتاریها حالا در اولبین فرصت خاطرات گل پسرم رو مینویسم پس ما رو فراموش نکنید ...
3 آبان 1392