، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

عشق بابا و مامان

بدون عنوان

بابا مسعود تصمیم گرفته برات یه کلکسیون از ماشینهای اسباب بازی درست کنه تا یه یادگاری خوب برات بشه ماشینات رو خیلی دوست داری ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

پسر قشنگم دیگه برا خودت مردی شدی خیلی از کلمات رومیگی اخر شعرهایی رو که برات میخونم رو حفظ کردی و رنگها روبلدی تشخیص بدی و از یک تا ده میتونی بشماری خلاصه جوجه ما خیلی با هوشه راستی کفشهات روهم خودت پا میکنی ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

قند ونبات مامانی از موقعی که به دنیا اومدی زیاد مونداشتی من وبابایی دلمون نمیومد کچلت کنیم اما دیگه دل به دریا زدیم و بابایی کچلت کرد ما فکر میکردیم میترسی اما تو خیلی ذوق کردی عزیزم توهمه جوره ماه هستی ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز با گل پسرمرفتیمدیدن پسر دایی ایمان که تازه بدنیا اومده بود امید کوچولو خیلی نانازی بود اونجا با چکاوک کلی بازی کردی ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

پسر قشنگ مامان امسال اولین تولد گل پسرم بود ومن وبابایی میخواستیم یه تولد تک وخاص برات بگیریم فکر کردیم و ایده دادیم تا بلاخره تصمیم گرفتیم یه تولد زنبوری بگیریم از دو ماه جلوتر شروع کردم به درست کردن وسایل تولد البته مثل همیشه خاله آیه وخاله مینوش به مامانی خیلی کمک کردن واگه نبودن کارا پیش نمی رفت پس به افتخار خاله های مهربون بزن دست قشنگه رو اینم عکساش ...
30 خرداد 1391

موسم حج

قند ونبات مامان جون رفته بود خونه خدا و برا پسرم یه لباس تبرکی اورد ببین چه قدر ماه شدی ان شا الله یه روز خودت حاجی بشی گل پسرم ...
25 ارديبهشت 1391

اهورا و بابایی

جان دل مامان بابا مسعود عاشقته وقتی خونه میاد با اینکه خسته است اما تورو که میبینه خستگی یادش میره و با تو خیلی بازی میکنه و من هم با دیدن شما پر از شادی میشم خیلی دوستون دارم ...
25 ارديبهشت 1391